کفشدوزک بدون کفش

تنها خوبیست که می ماند !

خـونه ی جدیـد !!!

 

دوستاي عزيزم ..... وقتي آمار وبگذرم رو نگاه كردم و ديدم هنـوز كسـايي هستن كه هـرروز ميان اينجا و سر ميزنن و منتظر يه پست جديدن  خيلي شرمنده شدم.... و ديدم دور از انصافه كه من بي هوا كركره رو بكشم پايين !!!

من ميخوام از اينجا برم ...لا اقل يه جايي كه راحت تر بتونم توش بنويسم !

خيلي ها هستن كه ميان و بدون رد پايي ميرن ....
اگه كسي آدرس وبلاگ جديدم رو ميخواد ،تو همينجا  آدرس وبلاگ . يا آي دي ياهوش رو برام بذاره كه من در اسرع وقت آدرس وبلاگم رو براش بفرستم ......

ممنون كه هميشه و همه جا بهم لطف داشتيد....
دوستون دارم.

خداپـــچ

+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷ساعت 5 PM  توسط نانویسنده  | 

فداي تو بشم الهيييي ...تولـدت مبارك عُــمر من ×:


امروز تولده مامانمه....تولد كسي كه تمام زندگيم رو مديونشم.....
كسي كه آرامشُ از اون دارم.....

مامي جونم .... مهربون ترين موجود روي زميني
هر چقد بخوام از خوبي و گُليت تعريف كنم بازم كمه
مامان جونم،تـكي...يه دونه اي ...واسه من دُردوونه اي
تو تنها كسي هستي كه تو اين همه سال زندگي ،واسم حتي يه اخم كوچيك هم نكردي
حتي يه بار باهام بلند  صحبت نكردي
حتي ...حتي تا حالا دعــوام هم نكردي.....

يادمه ... خوب يادمه ... تمام بچه هاي فاميل بهم حسودي ميكردن كه ماماني مثه تو دارم
ماماني كه هميشه .همه جا بهم قدرت داد...بهم اعتماد به نفس داد...
از اينكه من دخترشم خوشحال بودُ من خوشحال كه مامانم ازم راضيه.....

مامانی که هر جا میره هیچ کس باور نمیکنه این خانم یه پسر و دختر بزرگ داره ....هیچکس باور نمیکنه که یه عروس داره .... !!!

وای خدای من ...مامان .... تو زيباترين فرشته ي روي زميني
يادمه ...خوب يادمه چند سال پيش توو عروسي يه دختر بچه اومد بهت گفت : خانممم...شما چقد شبيه سيندرلا هستين
اون موقع من بودم كه كيف كردم ماماني مثه تو دارم.......

شبانه روز هر كاري كنم بازم ذره اي از محبتات جبران نميشه
مامان.... تو نه تنها فقط بهترين مادري...
تو واسه شوهرت بهترين همسري هستي كه ميتونه وجود باشه....
تو واسه پدر و مادرت بهترين دختري
و واسه خواهرت بهتـرين همدم......

واييي خداي من ... چقد يه موجود ميتونه پاك و دوست داشتني باشه.....
چقد ميتونه لطيف باشه كه من حتي نميتونم با اين قلم خشنم توصيفش كنم.....
چقد ميتونه گُل باشه كه اگه 1ساعت توو خونه نباشه من اون روزم پرُ از غصه ميشه

واييييي خداي من... مرسي ...مرسي كه بهترين فرشته ت رو هديه كردي بهمون
خدا جونم هميشه و هميشه مواظبش باش .....
نذار هيچي دلش رو به درد بياره .....
خداي من...بهم كمك كن كه همون دُختـري باشم كه اون ميخــواد.....

مامان جونم...
فقط يه جمله بهت ميگم....

خيـلي دوسـت دارم

+ نوشته شده در  جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷ساعت 6 PM  توسط   | 

خـونه ی جدیـد !!!

 

دوستاي عزيزم ..... وقتي آمار وبگذرم رو نگاه كردم و ديدم هنـوز كسـايي هستن كه هـرروز ميان اينجا و سر ميزنن و منتظر يه پست جديدن  خيلي شرمنده شدم.... و ديدم دور از انصافه كه من بي هوا كركره رو بكشم پايين !!!

من ميخوام از اينجا برم ...لا اقل يه جايي كه راحت تر بتونم توش بنويسم !

خيلي ها هستن كه ميان و بدون رد پايي ميرن ....
اگه كسي آدرس وبلاگ جديدم رو ميخواد ،تو همينجا  آدرس وبلاگ . يا آي دي ياهوش رو برام بذاره كه من در اسرع وقت آدرس وبلاگم رو براش بفرستم ......

ممنون كه هميشه و همه جا بهم لطف داشتيد....
دوستون دارم.

خداپـــچ

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷ساعت 11 PM  توسط نانویسنده  | 

دلــم بـراتـون تـنگ ميـشـه !!!

پ.ن : ديگه نيستم ....   و

                                         اينو ميدونم كه تا اطلاع ثانوي خيلي مــونده !!!

          بابت همه چي ازتـون ممنـونم !!!

                                         دلم براتـــون خيلــي تنگ ميشه  ‌!!!

                                                                                                 خـداپــچ !!

+ نوشته شده در  شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷ساعت 10 PM  توسط نانویسنده  | 

:: My BirThDaY ::

 

۲۶ مـرداد ۱۳۶۷  !!!

   ممکــنه خوشبـخت ترین آدم  ِ دنیــا نبـاشم ....

                        ولــــی مطــمئــنا یکـی از خوشبخـت ترین آدمای روی زمیــنم !!!

 

   تــولدم مبــارک !!!

بیست سالگیم هم تمــوم شد .... !!! به همین سادگـی . به همین خوشمزگـی !!!

تقـديم به خودم !!!

 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷ساعت 12 AM  توسط نانویسنده  | 

لبخـند !!!

 

¤ داداشم میگه : کفشدوزک ؟؟ اینجا وبلاگستانه یا تره بار ؟؟ .. انواع اقسام میوه ها هستن !!!
گیلاس خانمی.آلبالوخانم. هندونه خانم .هلو خانم. خانم توت.شلیل بانو .توت فرنگی.شاتوت.شنبلیله.گشنیزخان و ....
تو هم اسم وبلاگت رو عوض کن بذار  "خــیار بانـو "  !!! خیلی بهت میاد....

 


¤ دارم میرم سه سمت آشپزخونه........
مامان بلند میگه : کفشدووووزک .. کفشدوزککککک...کفشدوززکککک... کفشدوزکککککک
من: بلههههه؟؟ بلههههههه؟؟ بلللهههه؟؟
مامان : کفشدوزکککککککک؟؟؟؟؟
من: بلههههه؟؟؟
مامان: پابرهنه نرو تو آشپزخونه...  ش ی ش ِ ه .....
من: آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ !!

(آفرین درست حدس زدی...
یه شیشه ی فسقلی ۱٬سانت کف پامو جررررر داد !!! حق ِ دختر حرف گوش نکن همینه دیگه)

 

 

¤ کی بود میگفت من دیگه سینما نمیرم ؟؟ ...
نه نه .. به من بگو کی گفته بود گوشش رو بپیچونم ؟؟......
خُ رفتم فیلم " همیشـه پای یک زن در میان است " !!!
... نه نه ... آخر فیلم رو بگم حالتون گرفته شه ؟؟.... بذار بگم ديگهههه....
 در کُل بد نبود ... !!!   ولی از آقای تبریزی خیلی خیلی بیشتر انتظار میرفت !!!

 

 

¤ هر چیزی تازه ش خوبه ... ولی دوست کهنه ش !!!  امروز بعد از چندین ماه با دوستای قدیمیم قرار داشتم.... وقتی باهمیم اون چند ساعت خیلی لذت بخش میشه.... !!! هیچ چیزی نمیتونه روزمون رو به گند بکشه...  و کوچکترین چیزی میتونه ما رو بخندونه .... !!! هیچ عوض نشدیم ... !!! هیچ !!!

 

 

¤ با یکی از دوستام داشتم توو یکی از خیابونا قدم میزدم ...
دیدم یه جا شلوغه... مردم دور  ِ دست فروشی که صندل زنونه میفروخت جمع شده بودن...
ولی بین اون همه آدم ،نگام به چشمای یه مرد ِ سی و چند ساله ای  افتاد...
 نگاش کردم.... یعنی از نگاه کردن بهش سیر نمیشدم ....
به چشمای عاشقش ... به دستای کار کرده ش ... به لباسی که هزاران بار پوشیده بودش ... به دوچرخه ی کهنه و قدیمیش ...به کفش های پاره ش....به پيشوني اي كه غرق ِ عرق بود....
      و به لبخندی که رو لباش بود !!!
کنار خیابون ایستاده بود..... صندل ها رو تو دستشون گرفته بود و نگاشون میکرد ...
دلش میخواست واسه زنش بخره ....
ولی واسش ۴۰۰۰ هزار تومن هم ۴۰۰۰ هزار تومن بود....
دست کرد تو جیبش ....فقط  دو سه تا پونصدی !!! هر چقد هم  اگه میخواست تخفیف بگیره باز پولش کم بود ....
 صندل ها رو مثه بچه ای که آدم از بغل کردنش سیر نمیشه زمین گذاشت ...
روی دوچرخه ش نشست و رفت .... سرش رو برگردوند صندل ها رو نگاه کرد...
      ولی ایندفعه دیگه لبخند رو لباش نبود .... !!!
کاش زنـش میفهمید امروز یه ساعتی ... یه جایی ... شوهرش عاشقانه به یادش بود .... !!!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷ساعت 12 AM  توسط نانویسنده  | 

مثـه همیشــه !!!

 

¤مهمونا رفته بودن...کلی ظرف و لیوان کثیف رو میز بود ... !!! منــم داشتم آشغال ظرفارو خالی میکردم...لیوان ها رو میبردم آشپزخونه ....روی میز رو دستمال میکشیدم ....
که یهو داداشم داد میزنه: مامـــااااااااااان ... بیا آخر زمان شده .... !!! کفشدوزک داره کـار میکنه !!!

 

 


¤ مُزاحم هم ٬ مزاحم های قدیــم !!!!! یکی به موبایلم زنگ زده میگه :ببخشید خانم ساعت چنده ؟؟؟ منم خیلی ریلکـس میگم : ساعت ۲ ! قطع میکنم !!!
قیافه ی بقیه هم که کنارم نشسته بودن خیلی خدااا بود !!!

 


 

¤ نجات غریقه استخری که میریم یه خانم نیمچه جوونه !!! بعد دور دستش رو خالکوبی کرده نوشته saSha ....
بعد ما از همون اولی که خانم رو دیدیم تو کف این بودیم که saSha كيه !!! (فضول هم خودتي ) .... بالاخره طي عملياتي بس عظيم، اين سوال حياتي رو كشف كرديم!!! 

 بعد از استخر اومدم خونه به دوستم ميگم:واااي... بالاخره فهميديم اين Sasha كيه ... !!!

دوستم گفت‌:خب بگو كيه ديگههههه

گفتم: نــــــه !!! خودت حدس بزن !!! يه راهنمايي هم ميكنم ( وقتي ازش پرسيديم sasha اسمه خودته؟؟گفت نهههههه  !!!‌ آدم كه اسم خودش رو روو دستش نمينويسه !!! اسم عشقمه !!!)  خب حالا بگو كيه !!!

+ : اسم شوهرشه ؟؟؟
-نُچ... عمرا بتوني حدس بزني
+اسم برادر شوهرشه؟؟
-نُچ
+اسم داداششه؟؟
-نُچ
+اسم بابابزرگه مادر مامان بزرگشه؟؟
-نُچ
+اسم برادر زن داداش شوهرشه ؟؟
-نُچ
+اسم پسرشه؟؟
-نُچ
+اسم خواننده ي مورد علاقشه؟؟؟
-نُچ
+اههههههه...بگو ديگه !!!

من : اسم سگـــــشه !!!!

 

 

¤ تازگیا یه بیماریه جدیدی گرفتم ... حدود ۱ماهه هنوز خوب نشده ... اگه پزشکی مسیرش از اینوراست بهم بگه چم شده خیلی عزیــــزه ... !!!

 آقا/خانم دُچــتُر .... به محض اینکه میخندم بعدش به مدت ۳۰ثانیه سُرفه م میگیره !!! سرفه ای که حس میکنم قلب  و استخون و روده و کلیه و همه چیم الانه كه از دهنم بیرون میاد.... هر دفعه هم تکرار میشه ... !!! کسی میدونی علتش چیه آیــا ؟؟

 قبــلا از همكاري شما سپاسگذارمممم !!! خداپـــچ !!!Flower

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷ساعت 7 PM  توسط نانویسنده  | 

این عنـوان هم چیزه مزخرفیه هااااا :دییییییی !!!

 

کامنتدونیم خراب است آیا ؟!!

 

¤خاله ي مامانم افتاد زمين و كتفش شكست ....
واسه عيادت كه ميخواستيم بريم خونه شون، بابا گفت كه چي بگيريم؟؟ آب ميوه و كمپوت خوبه؟؟
مامان گفت : واي..نه...اينقد تو بيمارستان براش آبميوه و كمپوت اومده كه تا 1سال هم بخوره باز تموم نميشه....جلوي ميوه فروشي بمون تا چندكيلو مــوز بگيرم....

بالاخره رفتيم عيادت و مــوز ها رو تحويل داديم‌ !!!
وقتي موزها رو ديدن يه خنده ي مشكوكي كردن.... ما هم بی تفاوت نشستیم !!!Chef
بعد كه نشستيم يه نفر ديگه هم اومد عيادت...تو دست اونم يه عالمه موز بود.......
كم كم كه داشتيم صحبت ميكرديم فهميديم قبل ما هم يكي اومده بود و باز موز آورده بود....
 
غروب خونه ي خاله م بوديم داشتيم صحبت ميكرديم باز حرف ِ همين موزها شد....
قيافه ي خاله م ديدني بود ... آخه خاله هم صبح كه رفته بود عيادت ، واسشون مـوز خريده بود

 

 


¤مامانم ميگه: اههه... از دست اين فيلماي تلويزيون...همش غم و غصه و طلاق و جنگ و دعوا !!
من ميگم : آخه مامان جونم...اينا كه نميتونن لاو لاوي و عشقولانه و بغل و بوس و لبخند و نگاه گرم رو نشون بدن... خُ بيچاره مجــبوووووورن ...مجبـــوررررر

 

 


¤داداشم چند وقت پيش برام كارت اينترنت خريد...بعد منم هي غرغر كردم چرا واسه من 2 ساعته خريدي ، واسه خودت 15 ساعته... اصلا چرا اين كارت رو خريدي؟؟ اصلا خوب نيست...همش اشغال ميزنه و سرعتش پايينه و اینا .... !!!!

نميدونم خدا دلش به حال داداشم سوخت يا من ؟... ولي نشون به اون نشون كه من از يه كارته 2 ساعته ،‌بيشتر از 20 ساعت استفاده كردم و هنوز تموم نشده ....
يك حاليييييييييييييي ميدههههههه

 

 


هوا به طرز افتضاحي گرمه... ميگم گرم ..ميشنوياااااااا... شرجي !!! اصلا  خيلي بدفُرم‌ ِ !!!
خداييش تو مرداد ،شمال نياين .... به خاطر خودتون ميگم.... خُ‌ هلاك ميشين !!!

حالا تو اين گرما هلك هلك پاشديم رفتيم سينما !!!‌اونم فيلم انعكاس !!!
بهتره در مورده فيلم صحبت نكنم !!!  نه ... بهم بگين كي گفته بود اين فيلم تعليق داره؟؟؟
كل فيلم از اولش معلوم بود.... كجاي فيلم ذهن آدم رو مشغول ميكرد؟؟؟
آخرش هم كه از فيلماي هندي ،هندي تر بود....
ميدونين ... آخه آدم از يه فيلمي تعريف زيادي ميشنوه انتظارش بالا ميره....
واسه همين من از اول تا آخر فيلم دنبال يه چيزه غير منتظره ميگشتم....

راستي، يهوووووووووو وسط فيلم برق رفت... فچ كن !!!‌همه جا تاريك ِ تاريك واسه چند لحظه ....
خيلي جالبناك بود...
هي هي...اون فكر منحرفت رو راست كن...من همراه خانواده بودم...گناه مردم رو ننداز گردن من!!!

داشتم ميگفتم ... هيچي ديگه ... كل فيلم ما داشتيم خودمون رو باد ميزديم...
چون برق نميكشيد و كولر ها خاموش بود....... بوی گند عرق تمام سینما رو پر کرده بود !
اگه دلتون سونا خواست 1200تومن پول بدين هم فيلم ببينين و هم چند كيلويي وزن كم كنين !!!
واييييييي.... من ديگه غلط بكنم تو تابستون برم سينما !!!

پ.ن : اگه چند روز بعد اومدم گفتم كه رفتم سينما فيلم هميشه پاي يه زن در ميان است ،‌شما بشنو  و  باور نكن.....

 

 


¤توو كاسه يكم فلفل ريخته بود ...منم خواستم فلفل ها از توش بياد بيرون...محكم فوووت كردم....
فلفل ها هم با حركتي بس ناجوانمردانه رفتن تو چشمم....
خُ‌ الان چشام ميسوزه و مي اشكه !!!
خداپــچ

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷ساعت 1 AM  توسط نانویسنده  | 

هیچی و همه چی !!!

 

 ¤ سلام خُ ... !!! چند روزی نبودم دلم تنگولید !! ... واقعا مـَردُم بدون اینترنت چطوری زندگی میکنن ؟؟
 آخه میدونین چی شد ؟؟ ......
 دختر عمه ام اومد بغلم بشینه٬ دید احساس ناراحتی میکنه...بعد یهوووویی میز کامپیوتر رو خیلی غولی کشید طرف خودش ...
در این صورت بود که یه صدایی گفت : بوومممممم....
بعد که جستجو کردیم فهمیدیم پرینــتر بدبخت افتاده اون پشت و تمام سیستم رو مختل کرده.... !!!
 اینطوری شد که کامپیوتر ما دیگه روشن نشد ... !!!
منم دیگه بی خیالش شدم تا اینکه امروز داداشم اومد خونمون ....
 گفتم عزیزم برو این سیم های کامپیوترم رو درست کن برام .... !!!
بعد ۳ سوت اومد گفت درست شد...!!!
 منم گفتم : آخه میدونی چرا بهش دست نزدم؟؟ ؟؟؟ ترسیدم برقم بگیره خُ ... !! 
بعد داداشم کج کج نگام کرد گفت : نه عزیزم...نخواستی یکم به خودت زحمت بدی و  خم بشی!!

پ.ن : من در عــجبم این داداش چقد با روحیه ی من آشناست !!

 

 

¤ دیشب شام مهمونی بودیم ... همه خیلی خوش و خرم نشسته بودیم و صحبت میکردیم ... !!! طبق معمول هم یکی داشت با کنترل تلویزیون وَر میرفت ... که یهو کانال Gem اومد و داشت كشتي كج نشون ميداد .... !!! يهويييييييي پسر بچه ي همون خونه ميگه اتفاقا شبا من و مامان هم با، بابا كشتي كج بازي ميكنيم ... هي من مي افتم روو بابا ... هي مامان مي افته روو بابا ... اينقده خوچ ميگذره !!!

پ.ن : عكس العمل ما هم بهتره خودتون تجسم كنين .....

 

 

¤ يعني اين  بي برقي هم مكافاتيه هااااااا .... اگه دلتون يه سگ پاچه گير ميخواد بياين منو تو زمان بي برقي ببينين ... !!! يعني عزرائيل نميتونه جونم رو بگيره ولي هواي گرم چرا !!! .... آقا جون فك كنين امروز مهموني بوديم ... يهويييي تو اوج گرما ساعت ۳ تا ۵.۳۰ برق ميره ... !!! يعني من رسما خودم رو ميكوبيدم به ديوار .... !!! يعني همه يه بادبزن پيرزني تو دستمون بود داشتيم خودمون رو باد ميزديم...((هنوز ياد اون صحنه اي كه شوهر خاله م با اون قد و هيكلش ٬ بادبزن رو تو دستش گرفته بود و خودشُ باد ميزد مي افتم ٬از خنده كبود ميشم .... !!! ))

 بيچاره يكي از مرداي فاميل كه خيلي هم رو در بايستي  داشت خيس عرق شده بود ... !!! بي اغراق عرق از لباسش ميچكيد.... !!! بعد زنش ديد كه شوهر بيچاره ناراحته گفت : عزيزم عيب نداره .... اين عرق كردن هم توفيق اجباري ميشه واسه سـَم زُدايي بدنت....!! مرده هم كه ديگه واقعني عصبي بود گفت : آقا جون اگه من نخوام بدنم سم زدايي بكنه كيو بايد ببينم ؟؟؟

خوووووووووولاصه !!! .... اين بي برقي هم عالمي داره ... تو اين كشور همه چيش خاطره ست !!! كلي چيز ميز داريم واسه بچه ها و نوه هامون تعريف كنيم

راستي برو بكس هم رفته بودن كيش !!! اونجا هم هي برق ميرفت و كلي اذيت شدن ...‌!!! به نظر من بشينين خونه هاتون و فكر سفر داخل كشور رو هم نكنين ... هيچ جا هيچ خبري نيسسسست !!!

 

¤ چقد فك زدم .... خداپــچ !!!!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۷ساعت 1 AM  توسط نانویسنده  | 

آقایـــون روزتـــون مـبارک !!! ×:


¤ بابابزرگم زد زد به موبایل پسر عمه ام * ... دید یه دختره گوشی رو برداشت....
بابابزرگم گفت: ببخشید...من با آقای میم کار داشتم ... فک کنم اشتباه گرفتم !!!
دختره خیلی پر روو پر روو میگه : نــه ... میدونین ؟؟ سیم کارته میم تو منه ... سیم کارته من تو موبایله میم  ِ !!
بابابزرگم وقتی قطع میکنه پقی میزنه زیر  ِ خنده... میگه: شنیده بودیم قدیما میگفتن قلبامون تو هم دیگست ولی سیم کارت رو نــه والله!!!

پ.ن : فک کنین میم ۱۹-۲۰ سالشه...دختره ۱۶-۱۷ سالشه  !!!

 

¤  یکی از دوستانمون از دانمارک اومده بودن ... که این خانم٬ دو تا پسر بچه ی شیطون و دوست داشتنی هم داشت ... !!!  ..... هر چند دقیقه یه بار ازم می پرسیدن : کفشدوزک خانم ؟؟ شما بوی فرند دارین ؟؟؟ ... کفشدوزک خانم شما هنوز عروسی نکردین ؟؟؟ ....... کفشدوزک خانم با کی اینقد با موبایلتون صحبت میکنین !!! .... بالاخره منم که دیگه میخواستم بپیچونمشون گفتم بیاین ورق بازی کنیم.... و بین بازی ها حُکم رو انتخاب کردیم ... !!! هر وقت من حاکم میشدم ُ از شانس من تو دستم پر از پیک میشد ... تا میگفتم حکم پیک !!! دو تا داداشا قرمز میشدن ُ ریز ریز میخندیدن .... بالاخره آخره بازی گفتن:میدونین چیه کفشدوزک خانم ؟؟؟ پیک به دانمارکی معنی بدی میده.... میشه اونجای پسرا!!! ............... بماند که من تو بازی چند دست حاکم شدم ُ چقد پیک پیک کرده بودم

 

¤ رفتیــم سینما ... !!! فیلم حس پنهان !!! بـد نبود ... !!! ولی در راه خدا یکم این فیلم خرج برنداشته بود...  هیچ جا از جلوه های ویژه استفاده نشده بود.... مثلا اگه یه جا ٬ صحنه ی تصادف بود...یهو فیلم قطع میشدُ و بقیه ش تو بیمارستان بود ...یعنی اصلا نمیدیدی ماشین به چی خورد......به کی خورد.............................فضای فیلم هم خیلی غمناک بود ...... !!!

 


¤ داشتم با گُل پسر تلفنی صحبت میکردم .......
از اون ور داداشـش میگه : به کفشدوزک هم روز مـَرد رو تبریک بگو !!!
من :....
بعد گفت :خُ تو که تا الان تونستی گُل پسر رو  تحمل کنی واسه خودت یه پا مـَردی دیگه...

 

¤ خداپـــچ

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷ساعت 1 PM  توسط نانویسنده  | 

مطالب قدیمی‌تر